در و مادر جوانی که در اوایل شهریورماه جاری ورق زندگیشان برگشت، در یک حادثه ناگوار ، فرزندشان را از دست دادند و اکنون 14 روز است که روز خوش زندگی را ندیده اند. گویا همین دیروز بود که مادر دخترک را در آغوش می گرفت، نوازشش می کرد،لالایی می خواند تا آرام بخوابد و لحظه ای از خود دور نمی کرد اما مدتی است دختر بازیگوش و شیرین زبان در خاک سرد قبرستان برای همیشه آرامیده است.قبرستانی در روستای حاجی خادمی میناب.
زهرا از آغوش مادر جدا شد و با توپ کوچک در دست، دوان دوان در منزل می چرخید و صدای خنده هایش آرامش بخش محیط بود و نشاط زندگی .مادر چشم از زهرا برنمی داشت تا آنکه لحظه ای از او غافل شد و دقایقی بعد سراسیمه و آشفته دختر را صدا کرد اما صدایی به گوشش نرسید تا آنکه در حیاط منزل با دیدن صحنه دلخراش فریاد کشید.
بتول خاله زهرا در تشریح این حادثه گفت :«حدود ساعت 17 و 30 دقیقه دوشنبه سوم شهریورماه بود وآن روز مادربزرگ به همراه زن عموی زهرا در آنجا بودند . زهرا در بغل مادرش سمیه پس از خوردن شیر ، مشغول بازی شد، خواهرم وسواس گونه 4 فرزندش را بزرگ کرد و اجازه نمی داد زهرا هم مثل کودکی دختر و دو پسر دیگرش حتی یک لحظه از جلوی چشمانش دور شوند ، اما آن روز همه چیز سریع اتفاق افتاد» .
زن جوان 36 ساله وحشت زده ، دخترک را از سطل نارنجی رنگ آب کولر بیرون آورد،صورت رنگ پریده او را لمس کرد، دایی زهرا با شنیدن فریاد و شیون خواهرش به سرعت خود را درون منزل رساند ،سعی داشت بدن نیمه جان زهرا را نجات دهد . قلب سمیه دیوانه وار بر سینه اش می کوبید به زحمت می توانست نفس بکشد و یارای حرکت نداشت ، دیدن این صحنه برایش قابل تحمل نبود ناگهان بیهوش به زمین افتاد.
« سمیه در حال انجام کاری بود که فهمید زهرا نیست ، همه اطرافیان او را صدا زدند تا آنکه خواهرم دخترش را در سطل آب کولر دید، سطلی که دو ساعت پیش خالی شده بود و آب کمی درون آن بود ، گویا زهرا پس از رفتن به درون حیاط ،سطل توجه اش را جلب کرده، توپش را درون آن انداخته بود و می خواست آن را بردارد که با صورت درون سطل افتاد و نتوانست خود را نجات دهد».
فضای خانه برایش نا آرام و سنگین بود، هرگز تصورش را نمی کرد که روزی یکی از کودکانش را از دست بدهد، برایش زجرآور بود اما آن روز فرا رسید آن تصاویر وحشتناک حادثه دوباره به سویش هجوم آورد، صدای تلفن فضای غمگین خانه را شکست ، فرد مقابل خواست از جواب دادن طفره برود اما ناچار است به مادر دخترک بگوید که دیگر زهرا زمین را زیر پاهایش لمس نخواهد کرد. سمیه با شنیدن این جمله تظاهر کرد که حرفش را نشینده است ، دست هایش آشکارا می لرزید و خواست باز جمله اش را بگوید... برایش باور پذیر نبود. هنوز بادکنک های رنگارنگ روز تولد زهرا درون خانه خودنمایی می کرد.
« خواهرم اصلا حالش خوب نبود و لحظات بدی را سپری می کرد ، از طریق تلفن همسرش که در آن زمان در محل کارش حضور داشت او را جریان ماجرا قرار داد و همسرش بلافاصله به بیمارستان رفت . تا آنکه برادرم تماس رفت و خبر باورنکردنی مرگ زهرا را داد زهرای که دو روز قبل در همین منزل، کیک تولدش را برش زدیم».
بعدازظهر چهارم شهریورماه بود و زهرا سعیدیفر یک ساله ، آماده دفن در زادگاهش در روستای حاجی خادمی . دختربچه ای که یک شهریورماه 98 به دنیا آمد و عمرش به این دنیا نبود و عصر سوم شهریورماه جاری از دنیا رفت . برادران 14 ساله و 4 ساله و خواهر 11 ساله او، مرگش را هنوز نپذیرفتند وهمچنان در ناباوری به سر می برند ...
منبع:رکنا