در این مطلب از صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال بی همگان از نظرتان می گذرد. سریال بی همگان هر شب حدود ساعت ۸ و نیم تا یک ربع به ۹ از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن نیز در ساعت های ۱:۳۰ بامداد، ۱۰ صبح و ۱۴:۳۰ روز بعد روانه آنتن می شود.
پلیس ها به محل کار شاپور رفته اند و از یکی از کسبه می خوان که او را پایین به دم در بکشد، او با دیدن پلیس ها شروع به فرار میکند که پلیس ها او را داخل شرکت دستگیر می کنند و با خود می برند…
مهشید در خانه حرص می خورد و خانم برادر شوهرش او را آروم می کند ولی او اصرار داره که حتما به پلیس خبر بدن که الناز میگه بایدصبر کنیم…
امیرعلی به بیمارستان منتقل شده است و شاپور هم پیش ارشیا رفته و به او میگه که کار امیرعلی و تموم کرده و مثل مرغ رو زمین بال بالمی زده و بعید می دونم که حالا حالا ها از جاش بلند شه و شایدم رفته باشه اون دنیا…
ارشیا هم یه چک براش می کشه که او میگه مبلغ کمه و ارشیا هم قول میده که بیشتر از اینا بهش برسه…
خلاصه داستان قسمت ۳۶ سریال بی همگان
مهرداد به سر قرار با امیرعلی رفته و به او میگه که می خوام گوشی ارشیا رو برام باز کنی، امیرعلی اولش مقاومت می کنه ولی با اصرار های مهندس می پذیره و با فهمیدن این که او دیگر جایی برای موندن نداره، او را به داخل کارگاه خودش و رفیقاش راه میده…
امیرعلی با دکتر تقوی درباره خرابکاری ارشیا حرف می زند و حدس می زنه که او هم گمون می کنه الناز هم باهاش هم دست بوده باشد…
امیرعلی و مریم در حال اسباب کشی هستند، فاطمه دردش گرفته و رضا می خواد او را به دکتر ببرد و نگرانش است، آن ها مشغول کارهستند که ارشیا به او زنگ می زنه و میگه می خوام ببینمت…
امیرعلی برای بچه ها لباس خریده و هر دوشون کلی ذوق زده اند، مریم کلی ازش می پرسه گرون نخریدی که او میگه پاداش گرفتم، دلممی خواست براشون یه چیزی بخرم…
مریم برای خوابوندن بچه ها به اتاق میره که امیرعلی صداش می زنه و میگه بره تو حیاط، باهاش کار داره…
الناز به همراه عمو و زن عموش از پدرش جدا میشه و مهرداد، ارشیا را پیش خودش نگه می دارد تا باهاش حرف بزنه…
همه در خانه آقا قاسم دور هم نشسته اند و مثل خانواده های گرم با هم حرف می زنند، امیرعلی هم سایتی که برای کار مریم زده را بهشنشون میده و قول میده که خودش همه چیز و بهش یاد بده، فاطمه هم که از دور حواسش به حرف های اوناس، میگه عکاسی کار ها با منو امیرعلی و رضا هم کلی سر به سرش می گذارند، که او ناراحت می شود…
امیرعلی به همراه رضا خودش رت به کارخونه در حال سوختن رسانده، حال چند تا از کارگر ها خراب شده و دکتر تقوی به آقا ابراهیممیگه به کارگرا بگه که برن خونه تا اوضاع که درست شد، برگردند…
ارشیا به کارخونه رفته است که الناز سر راهش سبز میشه و ازش می پرسه خبری از پدرش داره که میگه خبری ندارم و نمی دونم میخوان چیکار کنن، الناز به خاطر کمک دیشبش کلی ازش تشکر می کنه و هی من و من می کنه تا حرفی بزنه که پشیمون میشه و میره…
آقای حیدری با آقا قاسم تماس گرفته و به او میگه که تمام خرج و مخارج کفن و دفن را خودش حساب کرده که او ازش تشکر می کنه وبعد هم به مریم اطلاع میده…
مریم و ریحانه خانم در حال جمع کردن ترشی ها هستند، میثم از مدرسه برگشته و میگه بچه های مدرسه کلی گند دماغ بودند و با کسیجور نمی شدند که مریم براش چشم و ابرو میره و میگه برو وسایلتو بذار و بیا کمک…
میثم به اتاق رفته و کل روزش را برای بابا بزرگش تعریف می کنه و میگه چرا هنوز خوابیده و با صدای مادرش جلدی میره…
خانواده امیرعلی به خانه مریم و پسرش رفته اند تا به آن ها برای اسباب کشی کمک کنند که آقا قاسم سراغ خانه را از آن ها می گیرد وامیرعلی میگه یه انباریه که تغییر کاربری داده، شده خونه…
ریحانه خانم و فاطمه کنار مریم نشسته اند و آلبوم قدیمیشون و به او نشان می دهند، امیرعلی هم با یک جعبه شیرینی به خانه رفته ورضا خبر کار پیدا کردن او را به خانواده می دهد و امیرعلی هم بهشون توضیح میده که لازم نیست نگران باشید و الان کل مسئولیتکارخونه با دکتر تقوی استادمه…
خانواده امیرعلی به خانه مریم و پسرش رفته اند تا به آن ها برای اسباب کشی کمک کنند که آقا قاسم سراغ خانه را از آن ها می گیرد وامیرعلی میگه یه انباریه که تغییر کاربری داده، شده خونه…
نماینده دادستان به کارخونه رفته تا با همه کارگر ها تصویه حساب شود، الناز به آن جا رفته که ارشیا جلوشو و می گیره و همه چیز راتعریف می کنه، الناز به داخل سالن میره و رو به کارگر ها میگه نیازی به انتخاب نماینده نیست و خودم همه کار ها را انجام میدم که نمیتونه و حتی قبل از خروج از کارخونه ماشینش نیز ضبط می شود….
آقا کرامت به استقبال امیرعلی رفته و او را به داخل خانه دعوت می کند، امیرعلی هم سر به زیر به سمت در ورودی میره و مقابل مریموایمیسه که میثم به سمتش میره و یک لگد به چمدونش می زند و بیرون میره…
امیرعلی و مریم سر سفره با هم عقد نشسته اند و مریم با اجازه عمو کرامت بله را به امیرعلی می دهد…
آقا ابراهیم به همراه مهندس یوسفیان به خانه اش رفته تا چند روزی را آن جا پنهان بماند، خانواده آقا ابراهیم به خوبی از مهندساستقبال می کنند، ابراهیم خان و پسر کوچکش کنار مهندس نشسته اند و با او حرف می زنند…
آقا کرامت به داخل بر می گرده که مریم میگه چرا اجازه دادید بره؟ ولی او میگه چیزی نیست و بر می گرده… مریم هم به لیلا میگه دست نورا را بگیرد و به اتاقش برود…
آقا قاسم به دیدن امیرعلی در زندان رفته تا شرط آقا کرامت در خصوص آزادی اش را بهش بگوید…
امیرعلی در بندش نشسته و کتاب هایی که الناز براش فرستاده را می خواند که نوبت ملاقات می شود و او بیرون می رود که الناز را پشت شیشه مقابلش می بیند…
کارگر ها در کارخونه اعتصاب کرده اند و اوضاع حسابی خراب است، مهرداد هم به آن جا رفته است و به داخل اتاقش می رود که پویان و ارشیا را مشغول خنده و هر و کر می بیند و با پویان بحث می کند و میگه این جا چه خبره که پویان میگه از اول قرارمون همین بود ولی پویان سعی می کنه با لبخند جواب بده که مهرداد از نوعش برخوردش او را تحقیر می کنه و میگه سریعا به برادرت زنگ بزن بگو بیاد این جا که پویان میگه هر حرفی دارید به من بگید ولی او میگه شما اندازه این حرفا نیستید و با گفتن این که همه کارگر هایی که اخراج شدند، بر می گردند، هر دو آن ها را از اتاقش بیرون می کنه و میگه هر کاری که دلم بخواد انجام میدم…
آقای حیدری مهمانان آقا کرامت را بدرقه می کند، مریم هم مسیر رفتن آن ها را از پشت پنجره نگاه می کند، آقای حیدری به داخل بر می گرده و به آقا کرامت میگه رضایت بده و خودش را رها کند که آقا کرامت میگه من زیاد وقت ندارم او هم تایید می کنه و میگه برای همین میگم که کار اساسی باید انجام بدین که تا آخر عمر تامین باشن…
آقا قاسم در زندان به ملاقات امیرعلی رفته و با او حرف می زند، آروم آروم بهش میگه قاضی حکم داده و قتل غیر عمده، فقط باید پول دیه رو بدیم تا خیلی زود از این جا بیای بیرون…
امیرعلی از زندان با مادرش تماس گرفته و با او حرف می زنه و تلاش می کنه تا آرومش کنه، بعد از صحبت با مادرش هم به الناز زنگ میزنه تا حال او را بپرسد، الناز بهش میگه پدرم با ازدواجمون موافقت کرده اما از طرف دیگه فهمیده که خلیل برای دوستات قطعات و میبرده و با پلیس سراغ دوستاتم رفته…
خانواده امیرعلی با وکیل صحبت می کنند که او میگه باید بذاریم تا حکم بیاد ولی آقا قاسم اصرار داره بره خونه آقای کرامت تا ازش رضایت بگیره که وکیلش میگه فعلا موقع اش نیست و ممکنه بدتر بشه…
مریم و پدر اسلان در حال راه رفتن هستند که آقا کرامت بی جون روی صندلی می نشیند و مریم میگه بهتره شما یکم استراحت کنید ، منم برم دفتر اسلان که او میگه منم باهات میام…
همه در خانه پدری امیرعلی منتظر آن ها هستند، بعد از سر رسیدنشون، مادر و پدر امیرعلی شروع به سرزنش هر دو آن ها می کنند که الناز با گفتن ببخشید می خواد از خونه بره بیرون که پدرش میگه کجا و به سمتش میره…
ابراهیم و خلیل به کارگاه رفیقای امیرعلی رفته اند تا درباره کار با او حرف بزنند… ابراهیم با دوستای امیرعلی کلی حال می کنه و آن هارا تشویق می کند…
خانواده امیرعلی از آن جا بیرون آمده اند، مهشید و الناز به دنبال مهرداد می دوند و از او درباره حرف هایش به امیرعلی سوال میپرسند که مهرداد لام تا کام حرف نمی زنه و میگه می تونی از خودش بپرسی…
مادر امیرعلی در آشپزخانه مشغول خورد کردن سبزی است و امیرعلی هم حاضر شده تا به سرکار برود و قبلش از مامانش خواهش میکنه که امروز به خانه الناز اینا زنگ بزنه و یک وقت برای خاستگاری بگذارند….
آدم های ارشیا منتظر اومدن امیرعلی هستند تا او را گوش مالی بدهند، از قضا امیرعلی هم موقع رفتن با الناز حرف می زنه و بی حواس سوار همون ماشینی که آدم های ارشیا توش هستند، می شود و بعد از تموم شدن متوجه میشه اشتباه کرده و آقایی که عقب نشسته،چاقو زیر گلوش می ذاره و میگه اگر تکون بخوری شاهرگتو می زنم…
ارشیا با همان کارگری که جاسوسش توی خط تولید است حرف می زند و دوربین نصب می کند تا کامل همه را زیر نظر بگیرد.
مهرداد از راه می رسه و به او می گه علت این که این همه کارگر ها را زیر نظر دارد چیست و ماجرای قرارش با گوهران تو باشگاه تنیس را به رویش می آورد و میگه …
امیرعلی در کارخونه مشغول عکس برداری از قطعات دستگاه ها می باشد و یک به یک همه آن ها را چک می کند، یکی از کارگران کارخونه او را از دور و یواشکی نگاه می کند که از طرفی دیگر یک کارگر دیگه به سراغش می رود و ازش می خواد که چند لحظه به جایی برود…
پدر اسلان در حال رفتن به خانه است که نوه اش را مشغول دعوا با دوستش می بیند و او را با خودش به خانه می برد…
الناز در خانه پای لپ تاپ نشسته و کشور های مناسب برای مهاجرت را نگاه می کند که مانی پیشش میره و به خاطر جواب ندادنگوشیش سر به سرش می ذاره که مهشید مادرش به خانه میره و به مانی میگه بره پایین کمک مادرش…
طلبکار امیرعلی به در خانه آن ها رفته است و در نبود امیرعلی با پدرش قاسم صحبت می کند و قضیه سفته های پیمان و امضایامیرعلی را تعریف می کند که هر دو پدر و مادر امیرعلی شوکه می شوند و او میگه که وقتی دیدم امیرعلی توجهی نکرد، به خاطر عملمادرم و خرج دوا و درمون، مجبور شدم پیش شما هم بیام…
امیرعلی به دیدن دایی اش رفته است و با هم گپ می زنند، داییش فوت پیمان را تسلیت میگه و امیرعلی هم بابت این که براش سندگذاشته تشکر می کند و درباره کار با هم حرف می زنند…
امیرعلی و پیمان ماشینی مرز را رد کرده اند و به سمت ایروان می روند، الناز با فلان تماس گرفته و با او حرف می زند که فلان میگه ما باهم هیچ ربطی نداریم و باید فراموشم کنی که الناز با گریه تلفن را قطع می کند…