سیاستمدار، نویسنده، هنرمند یا ورزشکار؛ هر چه بودند با تلاش به جایگاهی که حالا آرزوهای بسیاری از مردم جهان است، رسیدند اما بن بست، پایان زندگیشان شد و خودشان را کشتند.
یکی دیکتاتور بود و مرگش موجب خوشحالی بسیاری شد و دیگری برنده جایزه نوبل بود و مرگش تاسف بسیاری را به همراه داشت. زندگی ۱۰ نفر از چهرههای مطرحی که دست به خودکشی زدهاند، فراز و نشیبهای بسیاری داشته است. برخی از آنها از اختلالات روانی رنج میبردند و برخی دیگر هم دلایل خودشان را برای پایاندادن به زندگیشان داشته اند اما از رنجی که میبردند حرفی به زبان نیاوردند و برای همیشه سکوت کردند.
قطعا اسم «آدولف هیتلر» که در برههای از تاریخ، زندگی میلیونها انسان در جهان را به نابودی کشاند، هیچ وقت فراموش نمیشود. او آغازکننده جنگ دوم جهانی بود و در نهایت خودش را کشت.
«کلارا» مادر هیتلر شش بچه به دنیا آورد که از بین آنها فقط آدولف و خواهر کوچکش زنده ماندند. هیتلر از سال ۱۹۰۵ به بعد در یک پرورشگاه یتیمان بوهامایی زندگی میکرد و مادرش را تحت حمایت خود داشت. او بعد از مرگ مادرش بر اثر سرطان پستان، تمامی سهمش از ارث پدری خود را به خواهرش واگذار کرد و بعد از مدتی به عنوان یک نقاش در وین مشغول کار شد اما به دلیل نداشتن صلاحیت در نقاشی طرد شد و مدتی در خانهای که برای کارگران فقیر در نظر گرفته شده بود زندگی میکرد.
هیتلر در سال ۱۹۱۴ و با آغاز جنگ جهانی اول داوطلب و به جبهه اعزام شد و بعد از رشادتهای زیادی که از خودش نشان داد مدال شجاعت گرفت اما به خاطر اینکه تابعت آلمانیاش مفقود شده بود، به بالاتر از سرجوخه ترفیع پیدا نکرد. او چند سال بعد به حزب کارگران که بعدها حزب ناسیونال سوسیالیسم آلمان نامیده شد، پیوست و پس از آن نامش را به «نازی» تغییر داد و پرچم حزب نازی را طراحی کرد و نماد اِسواستیکا (صلیب شکسته) را به خودش اختصاص داد و در نهایت رئیس حزب شد. بعد از آن برای ریاست جمهوری رقابت کرد که در انتخابات دوم شد. نتایج این انتخابات هیتلر را به یک نیروی سیاسی قوی در آلمان تبدیل کرد و به عنوان صدر اعظم منصوب شد.
این سیاستمدار در اوایل سال ۱۹۴۵ فهمید که آلمان به زودی جنگ را میبازد. شوروی توانسته بود نیروهای آلمان را به اروپای غربی هدایت کند و متحدان از سمت غرب به سمت آلمان پیشروی میکردند. او که از اعدام دیکتاتور ایتالیایی «موسولینی» با خبر شد از ترس آنکه به دست ارتش دشمن بیفتد روز بعد از ازدواجش با زنی به نام «براون» خودکشی کرد. پیکر هر دوی آنها را سوزاندند.
«یوکیومیشیما» نویسنده و نمایشنامهنویس مشهور ژاپنی است که در عمر کوتاه خود چهل رمان و بیش از شصت اثر کوتاه نوشت. او سه بار نامزد جایزه نوبل در ادبیات شد. این فیلسوف، بازیگر، ورزشکار و پدر دو فرزند، به شیوه «هاراگیری» که نوعی آیین خودکشی در ژاپن است، به زندگیاش پایان داد. او یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان پس از جنگ دوم در ژاپن است.
میشیما در کودکی تخیل زیادی درباره مرگ داشت و نخستین داستانش را در ۱۲ سالگی نوشت و نخستین اثرش را در سن ۱۶ سالگی چاپ کرد. شخصیت میشیما در کنار مادربزرگش که زن مستبدی بود شکل گرفت. در ژاپن، مادر شوهر تسلط شدیدی روی عروسش دارد. «ناتسوکو» مادربزرگ میشیما از شوهرش که فاقد نشان سامورایی بود، به شدت نفرت داشت و از پسرش به دلیل اینکه مقام خیلی مهمی در دستگاه دولتی نداشت، انتقاد میکرد. به همین دلیل تمام آرزوهایش را در نوهاش جستوجو میکرد.
میشیما هنوز دو ماهش کامل نشده بود که ناتسوکو او را از مادرش که در طبقه دوم همان خانه زندگی میکرد، گرفت و به اتاقش برد. ناتسوکو اختیار تمام خانواده را در دست داشت و از نظر جسمی و روحی بیمار بود. نقرس داشت و از درد اعصاب رنج میبرد. بیشتر اوقات در خانه تنها بود و از بخت بدش مینالید. او غرور، جدیت و انزوا را به میشیما یاد داد؛ صفاتی که به نظر او جزو لاینفک روح سامورایی بود. زندگی با ناتسوکو مثل زندگی در بیمارستان بود. میشیما از خواندن قصههای پریان لذت میبرد. زندگی در میان آن همه درد و مرض و اینکه دائما به او گفته شود که بیمار و ضعیف است، باعث شد میشیما شیفتگی بیمارگونهای به مرگ پیدا کند و هیچ چیز به اندازه مرگ و رنج او را به هیجان نمیآورد.
پایان جنگ جهانی دوم برای میشیما همراه با ناامیدی بود. صدها افسر ارتش از اینکه امپراتور را مایوس کرده بودند، دست به انتحار زدند. میشیما هم احساس میکرد مرگ مطلوب، مرگی دردناک است. هاراگیری یکی از دردناکترین راههای مرگ بود که قربانی یکی را انتخاب میکند تا با بریدن سر او کار را تمام کند. او بعد از سخنرانی ناتمام خود در بین افسران یک پادگان در توکیو شمشیرش را برداشت و بعد از فریاد «زنده باد امپراتور» آن را تا ته در شکمش فرو کرد و به سمت چپ و راست بدنش فشار داد تا کاملا دریده شود. در نهایت هم سر او به کمک یکی از یارانش از بدن جدا شد. این نویسنده بعد از مرگش در سال ۱۹۷۰ کم کم به دوستداران ادبیات در ایران معرفی شد.
مرحوم تختی یکی از محبوبترین شخصیتهای ایرانی است که همه او را به جهانپهلوانی میشناسند؛ پهلوانی که مرگش بسیاری را آزار داد و بعد از گذشت سالها همچنان اختلاف نظرهایی درباره اینکه خودکشی کرده یا به قتل رسیده است، وجود دارد.
پیکر او که سابقه قهرمانیهای مختلف در جهان را دارد، روز ۱۷ دی ۱۳۴۶ در هتل «آتلانتیک» تهران (هتل اطلس فعلی) پیدا شد. روزنامههای دولتی درباره مرگ تختی نوشتند: «غلامرضا تختی براثر خودکشی جان باخته است. از انگیزههای ممکن برای خودکشی او اختلافات خانوادگی با همسرش و ناکامیهایش در مسابقات پایان عمر ورزشیاش بود.»
بعدها گفته شد او یک روز پیش از مرگش به وکیلی مراجعه کرده و با تنظیم وصیتنامهای وضعیت مختصر اموالش را مشخص کرده است.
غلامرضا تختی در قبرستان «ابنبابویه» در شهرری واقع در جنوب تهران به خاک سپرده شد. او نخستین کشتیگیر ایرانی است که موفق شد در سه وزن مختلف صاحب مدالهای جهانی و المپیک بشود.
نقاش مطرح هلندی که آثارش در معتبرترین موزههای جهان نگهداری میشود هم یکی از چهرههای مطرح دنیاست که دست به خودکشی زد. گفته میشود او سالها از بیماریهای روانی و اختلالات دوقطبی رنج میبرد و پس از یک بیماری طولانی و حمله عصبی در سال ۱۸۸۸ شرایط روحیاش وخیم و مجبور شد به یک آسایشگاه روانی در جنوب فرانسه برود و نزدیک یک سال تحت مراقبت رواندرمانی باشد. او این زمان را در دو سلول گذراند که یکی از آنها کارگاه نقاشیاش بود. با وجود نامساعد بودن وضعیت آسایشگاه برخی از مهمترین آثار هنری این هنرمند از جمله «شب پر ستاره» و «درختان زیتون» در همین مدت خلق شد.
چون پدرش کشیش بود، او هم مدتی موعظه مذهبی تدریس کرد تا اینکه کمیته مسیحیت تشخیص داد برای این کار مناسب نیست. ونگوگ بعد از این اتفاق تصمیم گرفت روی هنر متمرکز شود.
او فقط ده سال از عمرش را به عنوان نقاش فعالیت کرد و در این مدت بسیار پرکار بود. گفته میشود این هنرمند در زمان مرگش بیش از ۸۵۰ نقاشی و حدود ۱۳۰۰ طرح روی کاغذ خلق کرده بود. به عبارتی او در دو ماه آخر عمرش، روزی یک نقاشی کشیده است. ونگوگ در زمان حیاتش توانست تنها یک تابلویش به نام «باغ انگور قرمز» را بفروشد و عمده شهرتش پس از مرگش اتفاق افتاد.
این هنرمند که در هلند به دنیا آمد، در سن ۳۷ سالگی در مزرعهای در فرانسه بر اثر شلیک گلوله که گفته میشود خودش آن را شلیک کرده زخمی شد و دو روز بعدش از دنیا رفت. درباره مرگ او فرضیههای دیگری هم مطرح است.
«نورما جین مورتنسن» معروف به مرلین مونرو بازیگر، کمدین، نویسنده، مدل و خواننده معروف آمریکایی بود که در لس آنجلس به دنیا آمد و مرگش هم در هالهای از ابهام قرار گرفت اما پزشکی قانونی مرگ او را خودکشی و مسمومیت ناشی از مصرف دارو اعلام کرد. این هنرمند دوبار در سالهای ۱۹۵۵ و ۱۹۵۷ بعنوان بازیگر خارجی نامزد جایزه بفتا شد. همچنین در سال ۱۹۶۰ برنده جایزه گلدن گلوب و در سال ۱۹۵۷ نامزد این جایزه شد اما هیچ وقت کاندیدای جایزه اسکار نشد.
مادر مونرو از بیماری شیزوفرنی رنج میبرد و گفته میشود او در هشت سالگی از مادرش جدا شد و یک سال در پرورشگاه بود. پس از آن هم حق حضانتش به دوست صمیمی مادرش سپرده شد.
در طول سالها، نگهداری مونرو به ۱۱ خانواده مختلف سپرده شد. او از اختلالات دوقطبی رنج میبرد و در دومین خانه مورد تجاوز قرار گرفت.
این هنرمند چندین بار ازدواج ناموفق داشت و گفته میشود رابرت کندی برادر جان اف کندی و دادستان وقت عالی آمریکا با او رابطه پنهانی داشته است. در نهایت جسد این هنرمند در خانهاش در لس آنجلس و در حالی که گوشی تلفن در دستش بود کشف شد.
«آلن تورینگ»، دانشمند بریتانیایی متولد قرن بیستم را میتوان با القابی مانند دانشمند علوم کامپیوتر، ریاضیدان، استاد منطق و فلسفه، تحلیلگر رمز و زیستشناس ریاضیات شناخت که درباره مرگش فرضیههای متفاوتی وجود دارد اما خودکشی را عامل مرگ او میدانستند.
تحقیقات این دانشمند را میتوان پایه و اساس علوم کامپیوتر مدرن دانست. نتایج تحقیقات او، مبنا و مفهومهایی از الگوریتم و پردازش را به کمک ماشین مخصوصش یعنی ماشین تورینگ، توصیف کرد که میتوان آن را اولین نسل از کامپیوترهای امروزی دانست. همچنین یکی از ماندگارترین یادبودهای پدر علم کامپیوتر مدرن، «جایزهی تورینگ» است که بزرگترین و معتبرترین جایزه دنیای کامپیوتر از سال ۱۹۶۶ محسوب میشود و هرساله به برترین فعالان این صنعت تعلق میگیرد. انتخاب فرد برتر و برگزاری مراسم این جایزه، توسط انجمن دستگاههای محاسباتی یا ACM برگزار میشود. این انجمن، قدیمیترین انجمن علوم کامپیوتر در جهان است.
این دانشمند یک نامزدی کوتاهمدت با همکارش داشت و نامزدی آنها به دلیل تمایلات جنسی خاص او منجر به ازدواج نشد. تورینگ به خاطر همین تمایلات در سال ۱۹۵۲ محاکمه شد.
تحقیقات انجامشده روی جسد این نابغه ریاضی، مرگ با سم سانید را تایید کرد. تورینگ عادت داشت قبل از خواب سیب بخورد و بعد از مرگش نیز کنار تخت او سیب گاز زدهای پیدا شد؛ گرچه عادت به نگهداری شلخته تجهیزات آزمایشگاهی احتمال تصادفیبودن مرگ این نابغه را هم مطرح کرد.
همچنین برخی از کارشناسان و کاربران دنیای کامپیوتر، لوگوی شرکت اپل که سیبی گاززده است، به آلن تورینگ مربوط میدانند در حالی که هم شرکت و هم طراح لوگو، این موضوع را تکذیب کردهاند. گرچه «استیو جابز» در جایی گفته بود که ای کاش این طراحی به تورینگ مربوط میشد.
«کرت دونالد کوبین» رهبر گروه موسیقی «نیروانا» بود. او در دوران کودکی شخصیتی منزوی و ناهنجار داشت و زمانی که در سن ۷ سالگی پدر و مادرش از هم جدا شدند وضعیت روحی بدتری پیدا کرد.
کرت از ۹ سالگی با گروههایی مثل «بیتلز» و «مانکیز» آشنا شد و در چهارده سالگی اولین گیتارش را خرید و از همان زمان تلاش کرد تا یک گروه زیرزمینی در سیاتل تشکیل دهد و سرانجام در سال ۱۹۸۶ تلاشهایش به نتیجه رسید و گروه «نیروانا» شکل گرفت.
او یک بار به علت مصرف بیش از حد مواد مخدر داوطلبانه برای درمان به بیمارستان مراجعه کرد اما پس از مدتی قبل از پایان دوره درمانش بیمارستان را ترک کرد و مدتی بعد دست به خودکشی ناموفقی زد و حدود ۲۰ ساعت در اغما فرو رفت و پس از به هوش آمدن از بیمارستان فرار کرد.
کرت پس از آنکه یک بار دیگر توسط پلیس به یک کلینیک رواندرمانی فرستاده شد، باز هم فرار کرد و سرانجام یک برقکار جسد او را در حالی که صورتش با یک اسلحه شاتگان متلاشی شده بود، پیدا کرد. تحقیقات بعدی نشان داد که کرت ۳ روز قبل در حالیکه مقدار زیادی مواد مخدر مصرف کرده بود به زندگی خود خاتمه داده است.
همینگوی از هجدهسالگی به عنوان گزارشگر نشریهی «کانزاسسیتی استار» وارد عالم روزنامهنگاری شد و در نوزدهسالگی داوطلب حضور در جبههی جنگ جهانی اول شد اما به علت ضعف بینایی رد شد. با این حال، به عنوان راننده آمبولانس صلیب سرخ به خدمت گرفته شد. اما در جنگ از آتش خمپاره زخمی و مدت زیادی در بیمارستان بستری شد و بعد از پایان جنگ به آمریکا برگشت.
همینگوی در دههی ۱۹۴۰، مشکوک به همکاری نزدیک با «کا.گ.ب» (کمیته امنیت ملی شوروی) تحت نام مستعار «آرگو» بود. مأموران اف.بی.آی از این مقطع به بعد، از بخش اعظم زندگی او جاسوسی میکردند. برخی معتقدند این قضیه فشار روانی بیشتری را به همینگوی تحمیل میکرد که باعث تشدید افسردگیاش شد؛ تا جایی که دست به خودکشی زد.
همینگوی سال ۱۹۵۳ برای نگارش رمان «پیرمرد و دریا» برندهی جایزهی پولیتزر شد و یک سال بعد برای همین رمان نوبل ادبیات را به دست آورد اما برای دریافت جایزه در استکهلم حضور پیدا نکرد.
این نویسنده در طول عمرش به سیاهزخم، مالاریا، سرطان پوست و ذاتالریه مبتلا شد. او با دیابت، دو سانحهی هوایی، یک تصادف اتومبیل، یک کلیهی از کارافتاده، هپاتیت، طحال از کارافتاده، جمجمه و بازویی شکسته و ستون فقرات آسیبدیده و ترکشهایی در بدنش زندگی کرد و تنها چیزی که نتوانست برابر آن مقاومت کند، خودش بود. همینگوی یک روز پس از بازگشت از کلینیک مایو، تفنگ دو لول محبوبش را برداشت، به فضایی باز رفت و دو حفره روی سر خودش درست کرد.
صادق هدایت، داستاننویس، مترجم و روشنفکر ایرانی بود. او را همراه محمدعلی جمالزاده و بزرگ علوی و صادق چوبک، یکی از پدران داستاننویسی نوین ایرانی میدانند. هدایت از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران و روشنفکری برجسته بود و بسیاری از پژوهشگران، رمان «بوف کور» او را مشهورترین و درخشانترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانستهاند. هرچند شهرت عام هدایت در نویسندگی است، امّا آثاری از نویسندگانی بزرگ مانند «ژان پل سارتر» و «فرانتس کافکا» و «آنتون چخوف» را هم ترجمه کرده است.
هدایت در ۱۳۰۳ از مدرسه فرانسوی سن لویی در تهران فارغالتحصیل شد و در سال ۱۳۰۵ با اوّلین گروه دانشآموزان اعزامی به خارج راهی بلژیک شد و در رشتهٔ ریاضیات محض تحصیل کرد. در همین سال داستان «مرگ» را در مجلهٔ «ایرانشهر» که در آلمان منتشر میشد چاپ کرد و مقالهای به فرانسوی به نام «جادوگری در ایران» در مجلهٔ «لهویل دلیس» نوشت. او از وضع تحصیل در بلژیک راضی نبود و میخواست خودش را به پاریس که آن زمان مرکز تمدن غرب بود برساند. سرانجام در اسفند ۱۳۰۵ پس از تغییر رشته و دوندگی فراوان به مقصودش رسید.
این نویسنده یک بار در سال ۱۳۰۷ و رودخانه «مارن» در فرانسه اقدام به خودکشی کرد، اما سرنشینان یک قایق او را نجات دادند. او درباره خودکشیاش به برادرش نوشت: «یک دیوانگی کردم به خیر گذشت.»
صادق خان هدایت در ۱۹ فرودین ۱۳۳۰ بعد از آنکه بسیاری از داستانهای چاپنشدهاش را نابود کرد، در آپارتمانی اجارهای در پاریس، شیر گاز اتاقش را باز و خودکشی کرد. این نویسنده که علاقه بسیاری به گیاهخواری داشت در گورستان پرلاشز پاریس دفن شد.
دونروال نویسنده و شاعر فرانسوی قرن نوزدهم میلادی است. بسیاری ژرار دونروال را نابغهای میدانند که بانی مکتب سورئالیسم است؛ کسی که تاثیر بسیاری روی این جنبش گذاشت. اما در طول زندگیاش از بیماری عصبی رنج میبرد و این بیماری بارها باعث بستریشدنش در آسایشگاه شد تا جایی که در سن ۴۷ سالگی خودش را دار زد.
او در بیست سالگی با ترجمه «فاوست» گوته به عنوان یکی از چهرههای مهم ادبی شناخته شد. علاقه به گوته و اساطیر شرقی او را وادار کرد به شرق سفر کند و بعد از دیدن مصر، بیروت و یونان یکی از مهمترین کتابهایش را بنویسد و بعد از بازگشت از سفر دوباره در بیمارستان بستری شود. این نویسنده بعد از یک دوره درمان و ترخیص از بیمارستان به شبگردی در خیابانهای پاریس ادامه داد تا اینکه سرانجام در یکی از کوچههای پاریس در حالی که خودش را حلقآویز کرده بود، پیدا شد.
اما سوالی که پیش میآید این است که چرا شخصیتهای برجسته با وجود موقعیت و شهرتی که به دست میآورند خودکشی میکنند.
دکتر اصغر کیهاننیا، مشاور خانواده پاسخ میدهد: «هر کسی که به بنبست برسد و در شرایط استیصال قرار بگیرد و راهی برای ادامه زندهبودن پیدا نکند، تصور میکند تنها راهی که برایش باقی مانده، خودکشی است. به عبارتی سوء قصد به خود یعنی دیگر لیاقت زندگی نداری و باید خودت را بکشی.»
دکتر نصرالله منصوری - روانشناس تربیتی - هم در پاسخ به چرایی خودکشی شخصیتهای مطرح به ایسنا میگوید: «کلمه نفس در دو موضوع متفاوت وجود دارد که یکی عزت نفس و دیگری اعتماد به نفس است. عزت نفس در خلقت از مادر با ما متولد میشود. اگر عزت نفس همراه انسان باشد به او در بسیاری از مسائل مصونیت میدهد. اما اعتماد به نفس اکتسابی است. اما چرا چهرههای مطرح خودکشی میکنند؟ «انا لله و انا الیه راجعون» را قرآن به ما یاد داده است. اگر انسان به قدرت مطلق وصل شود حتما مصونیت پیدا میکند و عزت نفسش را نمیکشد. ما در روانشناسی درباره چند نوع مرگ صحبت میکنیم. درباره یکی از مرگها میگوییم انسان ایستاده، مرده. بعد سوال پیش میآید که وقتی انسانِ ایستاده حرف میزند و حرکت میکند، چطور مرده است؟ و ما پاسخ میدهیم او تحقیر و کوچک شده است. او را ذلیل کردهاند بنابراین انسانی که تحقیر میشود هر چند که زنده است و حرکت میکند اما در واقع جزء مردگان به حساب میآید بنابراین افراد در این مرحله به پوچگرایی میرسند.»
او ادامه میدهد: «برخی از افرادی که به من مراجعه میکنند میگویند در زندگی من هر چه که میخواستم بوده و هست اما حالا به جایی رسیدهام که میبینم کاری نیست که آن را انجام دهم. بنابراین مطرح و مشهور بودن دلیل بر محکم بودن نیست. انسان، استحکام را از چیزهای دیگری میگیرد. ممکن است انسان پروفسور باشد اما تزکیه نشده باشد منظور از تزکیه خودشناسی و درک ارزش و مقام انسانی است. خداوند میفرماید: «همه عالم را خلق کردم برای انسان و انسان را خلق کردم برای خودم» یعنی انسان مرتبط با خداست. مرحوم نلسون ماندلا جملهای دارد که من همیشه در مشاورههایم از آن استفاده میکنم: «ممکن است چهره زیبا بعد از مدتی عادی شود بنابراین رفتار انسان باید زیبا باشد» یعنی ما باید خوب تربیت شده باشیم و بدانیم زندگی پستی و بلندی، فراز و فرودی دارد و در هر اتفاق فرودی خودمان را گم نکنیم. ذکر خدا این نیست که فقط یک تسبیح در دست بگیریم و بگوییم «سبحان الله»، «لا اله الا الله». ذکر و یاد خدا یعنی موافقت و مخالفت خدا با کار ما. یکی از تجلیهای ذکر خدا در نماز است اما تجلیهای دیگری هم دارد. اگر انسانی مشکلی دارد و انسان دیگری این مشکل را حل کند میشود یاد خدا. افرادی که دست به خودکشی میزنند به پوچگرایی میرسند اما برخی از مشاهیر اتفاقاتی در زندگیشان میافتد که نمیتوانند آن را مطرح کنند به همین دلیل به کار خودشان پایان میدهند.»
این روانشناس میافزاید: «گاهی اوقات گفته شده که شهرت آفت دارد و اگر انسان خودش را تربیت نکند و مربی نداشته باشد فرد به زمان مرگ نرسیده به زندگی خودش پایان میدهد اگرچه ماندن ما میتواند منشاء خیر برای خودمان و دیگران باشد. زمانی که پزشکها استالین را جواب کردند گفت «بگویید درِ کلیساها، معبدها، مساجد و کنیسهها را باز و برای من دعا کنند». یکی گفت «دعا برای خداست و شما هم میگویید که اصلا خدایی وجود ندارد». جواب داد «من این حرفها را نمیدانم اما حالا متوجه شدم این عالم، ناظم بسیار قدرتمندی دارد و هرگز طلوع آفتاب و غروب خورشید جلو یا عقب نمیشود و در زمان خودش اتفاق میافتد». برخی از بزرگان مثل فروید یا نیچه افراد معتقدی نبودند اما بین صحبتهایشان جملههایی پیدا میکنیم که به درد زندگی ما میخورد. نیچه میگوید «انسان، مردم و آدمیان سعی کنید بها پیدا کنید. دیگران چیزی را که ارزان به دست بیاورند، ارزان هم از دست میدهند» یعنی اگر بدانیم ارزش داریم چرا باید به خودکشی فکر کنیم؟»
منصوری اظهار میکند: «۳۴ نشانه برای خودکشی وجود دارد که یکی از آنها تلاش برای خودکشی است و ممکن است فرد افسرده شده باشد اما خودش نداند. خدا در قرآن انسان را خلیفه و جانشین خودش قرار داده و جایی به داوود پیامبر میفرماید «من تو را جانشین خودم روی زمین قرار دادم. تو در میان مردم داوری کن اما مبادا از هوای نفس پیروی کنی.» اگر قرار باشد انسان جانشین خدا باشد دست به خودکشی نمیزند مگر اینکه کم بیاورد.»
منبع:ایسنا