« لولیتا » در واقع عنوان یک کتاب داستان اثر نویسنده روسی «ولادیمیر ناباکوف» است که مضمون بسیار بحثبرانگیزی دارد. راوی غیرقابل اعتماد داستان یک استاد ادبیات روان پریش به نام «هامبرت هامبرت» است که عشقی بیمارگونه به دختری ۱۲ ساله به نام دلورس هیز ملقب به « لولیتا » دارد و چون پدرخوانده اوست با او وارد رابطه جنسی میشود.
این کتاب همان ابتدا در پاریس موهن تشخیص داده و فروش آن ممنوع شد. کمی بعد در انگلیس، آرژانتین، نیوزیلند و آفریقای جنوبی نیز اجازه فروش پیدا نکرد و انتقادات زیادی هم از سراسر دنیا به اثر ناباکوف وارد شد.
هامبرت هامبرت، یک محقق ادبی در اروپا، مرگ نابهنگام معشوقه کودکی خود، آنابل لی، را توصیف میکند. به ادعای وی، عشق بی سرانجام او به آنابل موجب تمایل او به نیمفتها یا همان دختربچههای ۹ تا ۱۴ ساله میشود. او با وانمود کردن به مطالعه کتاب در یک پارک عمومی و تحریک شدن با دخترانی که اطرافش بازی میکنند، در فانتزیهای جنسی خود افراط میکند. علاوه بر این به دیدار یک فاحشه ۱۶–۱۷ ساله میرود و تصور میکند که سه سال کوچکتر است. بعد از اینکه بخاطر روابطش از طرف پلیس دچار مشکل میشود، با یک زن بالغ لهستانی با رفتاری کودکانه بنام والریا ازدواج میکند. ازدواج هامبرت با والریا فسخ میشود و بعد از ملاقات با یک روانپزشک، به شهر کوچک نیوانگلند میرود تا نویسندگی کند.
هامبرت دربارهٔ ملاقات و محبت دختر ۱۲ ساله یک خانواده فقیر رویاسازی میکند که توافق کرده خانهشان را اجاره کند. یک کیف گرانقیمت از اسباب بازی میخرد تا به دیدار خانواده مک کو برود ولی میفهمد که خانهشان در آتش سوختهاست. خانم هیز پیشنهاد میکند که هامبرت در خانه آنها اقامت کند. او هم به رسم ادب و بابی میلی به دیدن خانهشان میرود، چون "تمام دلایلش برای آمدن به این شهر از بین رفته بود." او میخواهد پیشنهاد شارلوت میز بیوه را رد کند تا اینکه دختر ۱۲ ساله او، دولورس را میبیند که با نامهای "لو"، "لولاً یا "دالی" شناخته شدهاست. هامبرت سریعاً شیفته دخترک میشود و به شباهت غیرطبیعی او به آنابل اشاره میکند و توافق میکند که در خانه شارلوت بماند تا نزدیک دخترش باشد. او پنهانی، دخترک را " لولیتاً مینامد.
وقتی « لولیتا » در کمپ تابستانی است، شارلوت که عاشق هامبرت شده است در نامهای به او میگوید که یا باید با او ازدواج کند یا از آنجا برود. هامبرت با ازدواج با شارلوت توافق میکند تا کنار لولیتا زندگی کند. شارلوت نسبت به بی میلی هامبرت به خودش و علاقه او به لولیتا بیتوجه است. تا اینکه دفتر خاطرات هامبرت را میخواند و از احساسات واقعی و قصد او باخبر میشود. شارلوت، لولیتا را به مدرسه تهذیب اخلاقی میفرستد و تهدید میکند که به همه بگوید که هامبرت یک «متقلب جانی، نفرتانگیز و منفور» است. درهرحال، سرنوشت طرف هامبرت را میگیرد: شارلوت حین عبور از خیابان در تصادفی کشته میشود.
هامبرت، لولیتا را از کمپ میگیرد و تظاهر میکند که شارلوت در بیمارستان است. به جای برگشت به خانه، او لولیتا را به یک هتل میبرد. او برنامه میریزد که هرشب به لولیتا یک قرص خواب دهد (درکل ۴۰ قرص دارد) تا در حالت بیهوشی با او رابطه جنسی داشته باشد. وقتی منتظر است اولین قرص اثر بگذارد، در هتل میچرخد و مردی را ملاقات میکند که گویا او را میشناسد. هامبرت به اتاقش برمی گردد و سعی میکند به لولیتا تجاوز کند ولی میفهمد که دارو خیلی ضعیف است. درعوض، صبح روز بعد، خود لولیتا برای رابطه جنسی پیش قدم میشود و توضیح میدهد که در کمپ با یک پسر رابطه داشته است که بعداً، هامبرت فاش میکند که شارلوت مرده و لولیتا مجبور است پدرخوانده اش را بپذیرد تا به یتیم خانه نرود.
لولیتا و هامبرت دور کشور میچرخند و برای جلوگیری از رفتن لولیتا پیش پلیس، هامبرت میگوید اگر دستگیر شود، لولیتا محجور شده و تمام وسایلش را از دست میدهد. هم چنین با غذا، پول یا رویدادهای تفریحی به او رشوه میدهد اگرچه میداند که لولیتا عاشقش نیست.
یک سال بعد از گذر در آمریکای شمالی، این دو در شهر دیگر نیوانگلند ساکن میشوند و لولیتا به یک مدرسه دخترانه میرود. هامبرت خیلی سختگیر شده و اجازه نمیدهد لولیتا در فعالیتهای بعد از مدرسه شرکت کند یا با پسرها معاشرت کند. بیشتر مردم شهر این کارها را نماد یک پدر دلسوز میبینند.
لولیتا التماس میکند تا در نمایش مدرسه شرکت کند و هامبرت با بی میلی در ازای توجه جنسی بیشتر میپذیرد. نمایش توسط آقای کلر کوئیلتی نوشته شدهاست. کوئیلتی به یکی از تمرینات میرود و تحت تأثیر بازی لولیتا قرار می گرد. شب قبل از افتتاحیه، لولیتا و هامبرت بشدت باهم دعوا میکنند و لولیتا فرار میکند. هامبرت به جستجو میرود تا اینکه لولیتا را در حال خروج از یک تلفن خانه پیدا میکند. لولیتا راضی و سرحال است و میگوید «یک تصمیم عالی گرفتهاست.» آنها با هم نوشیدنی میخورند و لولیتا به هامبرت میگوید که به نمایش اهمیت نمیدهد و میخواهد به سفرشان ادامه دهند.
درحالیکه لولیتا و هامبرت دوباره به غرب میروند، هامبرت حس میکند کسی تعقیبشان میکند و بشدت دچار پارانویا میشود و شک میکند که لولیتا با بقیه توطئه کرده تا فرار کند. دخترک مریض میشود و در بیمارستان میماند درحالیکه هامبرت در یک متل در همان نزدیکی اقامت میکند. یک شب، لولیتا از بیمارستان ناپدید میشود. خدمه به هامبرت میگویند که «عموی دختر» او را مرخص کردهاست. هامبرت به جستجو میپردازد ولی نهایتاً تسلیم میشود. این بار، وارد رابطهای دو ساله با یک زن بنام ریتا میشود.
هامبرت نامهای از لولیتای ۱۷ ساله دریافت میکند که میگوید ازدواج کردهاست (با نام دولورس شیلر)، باردار است و بشدت به پول نیاز دارد. هامبرت به دیدن لولیتا میرود و در ازای دانستن نام مردی که او را برده، به او پول میدهد. او حقیقت را فاش میکند: کلر کوئیلتی بعد از تعقیب آنها، لولیتا را مرخص کرده و سعی کرده او را ستاره یکی از فیلمهای پورنوگرافی اش کند. وقتی دخترک امتناع میکند، کوئیلتی او را بیرون میکند. او شغلهای عجیبی را امتحان میکند تا اینکه با شوهرش آشنا میشود. هامبرت از او میخواهد شوهرش، دیک، را ترک کرده و با او زندگی کند اما لولیتا قبول نمیکند. درهرحال، هامبرت پول زیادی به او میدهد و میرود.
هامبرت، کوئیلتی را پیدا میکند و میخواهد او را بکشد؛ ولی ابتدا میخواهد دلیل مرگش را به او بفهماند. نهایتاً هامبرت به کوئیلتی شلیک کرده و میرود. کمی بعد، برای رانندگی در سمت غلط جاده و انحراف دستگیر میشود. داستان با کلمات پایانی هامبرت برای لولیتا تمام میشود که برای او آرزوی سلامتی میکند و فاش میکند که این رمان خاطرات زندگی اوست تا بعد از مرگ خودش و لولیتا چاپ شود.
از زمان انتشار این کتاب به بعد و بهویژه در طول سالهای اخیر به دختران جوانی که از سنین پایین درگیر مسائل جنسی میشوند، اصطلاحا « لولیتا » میگویند. حالا این اصطلاح در حال گسترده شدن در جهان است و بعید نیست که به مرور در جهان، تجارتی سیاه در حال شکلگیری باشد که دختران جوان را با عنوان عروسک و اسباببازی « لولیتا » خرید و فروش کنند.
از برخی منابع موجود اینطور برمیآید که این تجارت اولین بار در مکزیک مشاهده شده است. البته دستیابی به اطلاعات کافی در اینباره کار آسانی نیست زیرا این تجارت در «دارکوب» و «دیپوب» انجام میشود.
«دارکوب» یا وب تاریک به شبکهای گفته میشود که در دسترس عموم نیست و بیشتر برای مقاصد غیرقانونی مورد استفاده قرار میگیرد. ردیابی فعالیتهای آن و شناسایی افراد در آن دشوار یا غیرممکن است. در این شبکه اطلاعات جامعی نهفته شده که افراد ناشناس آنها را مدیریت میکنند. فروشندگان مواد مخدر ، هکرها ، تروریستها و افراد سودجو غالبا این افراد را تشکیل میدهند. دارکوب در واقع بخش کوچکی از وب پنهان است. در این شبکه، تمامی اطلاعات به صورت آنلاین و با پسوردهایی محافظت شده وجود دارند. برای دسترسی به اطلاعات آن باید از چندین پِیوال گذشت و از نرمافزارهای خاصی استفاده کرد.
حالا بعد از گذشت سالها، گفته می شود عروسک هایی به بازار آمده است اما با سایر عروسک ها متفاوت است.
این عروسک های زنده را دخترانی تشکیل می دهند که عموما زیر سن قانونی هستند.
یک شرکت مخفی کودکان دختر را از برخی مراکز خریداری و یا دزدی می کند و ابتدا دست و پای آنها را قطع می کند.
سپس تارهای صوتی آنها را از کار می اندازد تا توانایی تکلم و فریاد زدن را نداشته باشند. آنها همچنین دندانهایشان را نیز می کشد تا قدرت گاز گرفتن هم نداشته باشد.
این شرکت که گفته می شود زیر نظر چند متخصص روانپزشک و دکتر متخصص فعالیت می کند، از شیوه های روانشناسی این دختران را آماده بهره برداری جنسی کرده و به بازار ارائه می کنند.
اگر چنین موضوعی صحت داشته باشد، باید گفت که این تنها بخش اول زندگی دردناک دخترانی است که تبدیل به اسباببازی میشوند. آنها باید یاد بگیرند که چگونه با بدن جدید خود ارتباط برقرار و نیازهای خود را مثل غذا خوردن، دستشویی رفتن و ... برطرف کنند. آنها باید یاد بگیرند که چیزی جز یک برده جنسی نیستند. در واقع آنها از مسائل بیرونی درک مشخصی دارند اما توانایی واکنش از آنها سلب شده است.
گفته میشود خریداران « لولیتا » که عمدتا افرادی بیمار از نظر جنسی محسوب میشوند، پس از سفارش عروسک خود میتوانند آن را به صورت وکیومشده در منزل خود تحویل بگیرند.
قیمت پایه لولیتا دقیقا هم مشخص نیست و معلوم نیست که این سیستم فروش توسط چه افرادی اداره میشود اما هنوز در هیچ یک از منابع رسمی، وجود چنین پدیدهای تایید نشده است .
رائفی پور ، سخنران و نظریه پرداز ایرانی برای اولین بار از داستان عروسک های لولیتا پرده برداشت و از این جنایات نام برد. بعد از آن بود که در فضای مجازی گمانه زنی هایی پیرامون این عروسک ها گفته شد.
اما آنطور که از شواهد بر می آید، این اتفاق در حال وقوع است و اسنادی دال بر وقوع اینگونه جنایات وجود دارد.
در جهانی زندگی می کنیم که انسانها برای ارضای حس شهوت خود حاضرند انسانی دیگر را زیر پا بگذارند.
حق حیات و همه چیز او را بگیرند تا خودشان را از شهوت سیراب کنند.